Saturday, August 28, 2010

باردیگر:ایمیل دریافتی ازمبارزین شهرگلوگاه:

دوستان بادرودبه شما

من هم یکی ازفامیلهای نزدیک وخانوادگی باقرخادملو هستم .این سرگذشت غم انگیزراخواندم اگه اجازه می دهیدمن هم مسائلی راعنوان کنم.
فرزندشجاع دل زن دائی نازخانم عسگری،به نام ش.....می باشد.این همشهری وفامیل ماکه این مطالب رانوشته ،همه حقیقت داردفقط نمی دانم چرافراموش کرده مطالب اساسی رانگفته ...
آقای ش....فرزندهفتم وپسرسوم زن دائی نازخانم عسگری بود.من وآقاش...باهم هم سن وسال و باهم ازدوران اول دبستان تادوران دبیرستان هم کلاس وعلاوه برنسبت فامیلی ،رفیق صمیمی هم بودیم.فقط خواستم مطالبی راتحت عنوان خاطراتی زنده وبیادماندنی از آقا ش...بگویم.
بله این رفیق ماواقعاًازمحصلین وشاگردان باهوش وبااستعدادونابغه شهربه حساب می آمد.امایادم نمیره که هرپنج معلم دوران دبستان آقایان ،مرحوم محمودخادملو پسرعمه آقا ش..وخواهرزاده باقردائی . نوری سینه سپهر،حاجی سینه سپهر،ابراهیم فضلعلی ،صادق قلعه سری ،ازاول ابتدائی تاپنجم ابتدائی ،هرکدام به نوبه خود،فقط بخاطریک غلط املائی درمشقهای دبستانی آن زمان،یعنی سالهای ۱۳۵۳تا۱۳۵۷،هرکدام یکباراین نابغه شهرراباچوب به فلک بسته وتنبیه کرده بودند.(ضربه های ترکه چوب رابه کف پاهایش می زدند)البته این معلمان دلسوزبه دلیل همان شناختی که ازاستعدادوهوش والای این شاگرددبستانی داشتندتنبیه اش میکردندومن یادم هست که سرش دادمی زدند:تونبایدحتی یک غلط املائی داشته باشی.
داستان طوری شدکه آقاش...تادوم دبیرستان ،نه تنهاهمیشه مبصرکلاسمان بودکه شاگردممتازونفراول درشهربود.دردوره اول راهنمائی درمدرسه شریعتی گلوگاه ازطرف اداره آموزش وپرورش شهرمنتخب شرکت دررقابتهای استانی هم شده بود.دلیل هوش واستعدادفرزندمادرفدائی (زن دائی نازخانم)درمسائل ریاضی هم بدلیل آنکه معلم ریاضی ایشان درسال ۱۳۵۸و۱۳۵۹درمدرسه راهنمائی شریعتی گلوگاه،برادربزرگترخودشان بود،که این معلم دلسوزهم یک روزدردرس کلاس ریاضی به خاطراینکه برادرش درجمع وتفریق یک مسئله اشتباه کرده بودکشیده وسیلی جانانه ای رازطرف برادربزرگترنوش جان کرد.برادرش نیزدادزدوگفت که:تونبایدتوی مسائل ریاضی کوچکترین اشتباهی رامرتکب شوی،
لازم به یادآوریست که پسربزرگ زن دائی نازخانم درهمان سال ودرتدریس ریاضی درکلاس سوم راهنمائی،بااصراروپافشاری شاگردان کلاس ،درامرموضوع وجودخداوعدم وجودخدا،بایک فرمول ریاضی عدم وجودخدارااثبات کرده بود.
خاطره ای دیگرازفرزنددلیرباقردائی:
سال دوم راهنمائی من وبیشترهمکلاسی هایمان باسازمان چریکهاآشناکه چه عرض کنم دیگرکارمان به فروش نشریات سازمان وجمع شدن دورمیزوکتابی بودکه سازمان درمیدان اصلی شهردائرکرده بود
پسربزرگ باقردائی معلم ریاضی مادرآن سال،من ودونفردیگرازدوستان صمیمی یمان،درامتحان ریاضی متاسفانه کم می آوریم که اگردو یاسه نمره رانمی گرفتیم تجدیدوشایدحتی آن سال رفوزه می شدیم.دقیقاًیادم هست که درددلمان رابه آقای ش ..گفتیم .حال بابیان این خاطره به هوش وذکاوت یک هوادارنوجوان سازمان چریکها،پی ببریدوخودتان قضاوت کنیدالبته دروجدان نوجوانی خودتان.
فردای بعدازدردل گفتنمان نابغه باهوش شهربه ماگفت که درامتحان ریاضی قبول می شین . ....وقتی که کارنامه های خودرادرآخرسال دریافت کردیم دیدیم مهرقبولی روی آن زده شده بوددرحالیکه می دانستیم درامتحان ریاضی تجدیدی به تمام معناهستیم .
واماماجرای این نابغه شهر:
معلم ریاضی ماکه علاوه برمدرسه مادرپنج مدرسه دیگردرس میدادهمه برگه هاراجهت تصحیح ودادن امتیاز،به منزل خودمی برد،شب آن روزی که ماامتحان دادیم این رفیق وروجک ما,نگوازنبودبرادرش دراطاق خودنهایت استفاده وبهره رابرده وبه اوراق امتحانی دست درازی وباپیداکردن ورقه امتحانی من ودونفردوست دیگر،جوابهای صحیح ودرست سئوالات رابه جای جوابهای غلط جایگزین میکند.وهمین دستبردهوشمندانه باعث می شودکه هرسه نفرمان نمره ۱۰رابگیریم وقبول شویم.
..............
)(سرورازی که هنوزبین ماچهارنفرباقی مانده بود.یادم می آیدکه نابغه این شهرآن زمان به ماگفت:...تااین داداشم باشه که منوتوی کلاس کشیده نزنه....
...............

این همشهری مایادش رفت بگویدکه هوش وذکاوت واستعداددرخانواده باقردائی ،چیزیست ذاتی وفطری که فرزندانش ازپدربزرگ وپدربه ارث برده اند.یادش رفت که بگویدپسربزرگ دائی باقربدلیل عشق وعلاقه اش به علم وتحصیل،وبدلیل کمبودمعلم واستادریاضی درچندمدرسه مختلف درس می داد،اغراق نمی کنم ودروغ هم نمی گویم باجرات تمام میگویم که هرکسی که دلش خواست می تواندازفارغ التحصیلان ودانشجویان ومحصلین منطقه ازروستای لمراسک تاشهرگلوگاه،بپرسدکه فرزنددائی باقرچگونه مدرس ومعلمی برای آنان بود همان هائی که خوشبختانه ازلحاظ درجات تحصیلی به مکانهاومقامهائی رسیده اندمنجمله خودم.
همشهری ماصحبت ازاستعدادرفیق ش...دربازی شطرنج به میان آوردندامابایداضافه کنم که همین شخص درست بافتوای آن خمینی هندی زاده درحرام بودن بازی شطرنج،این نابغه شهرگلوگاه دربین شطرنج بازان محله خودمسابقه شطرنج برگزارکرده بودهرچندکه دو یاسه بازی رقابتی بین این رفیق ورقیبانش حتی نصف روزراهم گرفته بوداماسرانجام همه رقباباختند.تنهارقیب سرسخت ایشان یکی ازدوستانش ازشهرساری بودکه اونیزسرانجام باسختی تمام باخت.
حکومت عقب مانده اسلامی ازبدوتولدحرامزاده گی اش نه تنهاباعث فرارنابغه هاومغزهای کشورکه عمل ضدنبوغ, بخشی ازفطرت ومنش عمامه دارانی است که زیرعمامه یشان فقط تپه ای ازگه وکثافت ترشح می شود که باعث مرگ ونیستی مغزهای متفکرنیزبوده وهست.نابغه وباهوش شهربادلی پرازکینه ونفرت وانزجارازدین ودین نجس اسلام ،مجبوربه فرارشدوبااین فرار،تک تک خیابانهاوکوچه هاومحله هاومنزل فامیلهاوبستگانش راباآن اخلاق ورفتارشیرین اش ،وبیست سال قبل دائی باقرباآن تعریفهای شیرین ازمبارزات مسلحانه دهقانان شورشی ،ومادرستمدیده زن دائی نازخانم با آن ستمهائی که دیدوکشید,شش سال قبل ،بامرگ جانگدازخود،خالی گذاشتند.
حقیقتاًیادشان گرامی باد.
هفده سال است که دوستان ورفقای نابغه شهر،هرروزمسیروراه صحراوتاکناردریای زیبای گلوگاه راهرهفته باپای پیاده وبه عشق خاطرات آن زمان ،طی می کنند.
بیادرفیق گرامی ام ..ش...
هرگزفراموشت نمی کنیم
گلوگاه

No comments: